سهیل سلیمانی را به ظاهر ندیده بودم. و این از معایب دنیای بر تارنما است که ارتباط تو با آدمها جنسش از مایه گوشت و پوستو.... احساس و ... دیدار مشود برخط یا آنلاین و در مورد ما که این هم نه و فقط آفلاین. آنشب از اطاقم بیرون آمدم . توی حیاط بیمارستان دو جوان را در کناری دیدم . براهم ادامه دادم آن دو چرخی زدند و از کنارم که رد شدند گویا یکیشان گفت خودشه؟
در اورژانس خاله سجاد و سهیل را دیدم که از دیر باز میشناسمش و بانویی اهل فضل و معنا و قلم است و تازه آنها را که هنوز بیرون بودند شناختم. پدرش یعنی پدر بزرگ سهیل و سجاد را آورده بودند. حالش خیلی بد بود. الان شاید دو هفته بشود که بستری است. و من دو را دور در جریان وضعیتش هستم. امشب سری به سه پایه زدم و یک عکس را که شاید حاصل اضطراب و دلنگرانی است در آنجا دیدم. عکسی از بیمار و بیمارستان. خیلی فکر کردم. به محیط کاری خودم که چه پرملالت میشود و چه خنثی میشوی وقتی همه اش ناله و درد میبینی .
حالا دارم میروم بیمارستان.
بروم این دو دوست آفلاین را از رنگ واقعی اش ببینم.
السلام علیک یا اباصالح.یا اخی بالاخره شرسعیدی از سر دانشگاه علوم پزشکی کم شد.وولک پاچه خواری بابک ایزدی و دوستان را نمی خوای شروع کنی؟
عرض شود اگر پاچه خوار میبودیم که پاچه های قبلی خیلی پر ملاط بود و این یکی اصلا پاچه ای ندارد!
متشکر زحمات شما در ان شب لعنتی