.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

روابط مجازی از دید حمید رضا نمازی


دکتر نمازی دستیار رشته  اعصاب که افتخار آشنایی با ایشان را دارم. در زمینه فلسف و خصوصا فلسفه علم فردی دست پر و صاحب نظر هستند که علیرغم جوانی به تدریس در این زمینه نیز میپردازند.
چند وقت پیش لینکی از سخنرانی درج شده اش در سایت ایلنا را برایم فرستاده بود که حیفم آمد برای دوستان نقل نکنم. بهر حال بر و بچه های وبلاگ نویس که گویا ان جی او هم راه انداخته اند اگر دوست داشتند میتوانم ایشان را دعوت کنم تا بیایند کرمانشاه. بی شک بحثهای فلسفی در خصوص تکنولوژی بسیار جذاب خواهد بود خصوصا آنکه از زبان اهلش بیان شود ( دکتر نمازی وبلاگنویس هم هستند) .
خلاصه مطلب زیر خصوصا بخشهای انتهایی اش بسیار جالب و خواندنی است:

.....  در ادامه سلسله درس گفتارهای در آمدی تحلیلی به فلسفه اگزیستانسیالیسم ," دکتر حمیدرضا نمازی" به بحثی درباره "ماهیت روابط انسانی و مفهوم "دیگری" پرداخت.
وی با بیان اینکه میان رویکرد فیلسوفان وجودی به دیگری و تلقی آنها از مفهوم مشارکت ،تغایر و تفاوت جدی مشاهده می شود، افزود‌‏: علی رغم تفاوت رویکرد و درک اگزیستانسیالیست ها از روابط انسانی, تمام آنها صرافت طبع و پاسداشت فردیت را سیرورت اصیل آدمی لازم می شمردند‌‏, همه چیز از تنهایی آدمی آغاز می شود و گویا انسان به تمامی و به تنهایی در مقابل هستی ایستاده است.
تنهایی در فلسفه اگزیستانسیالیسم از یک مقوله هنجاری (NORMATIRE) به مقوله‌‏ای توصیفی (DISCRIPTIVE) بدل گشته است,‌‏ قبل از اینکه میان مشارکت و تنهایی انتخابی کنیم، در می یابیم که تنهاییم و این شاید سرشت گولناک زندگی بشر باشد. از سویی, کثیری از قابلیت‌‏های انسانی در مشارکت و تعامل با دیگری کشف می شود و ظهور و بروز می یابد.
دکتر نمازی با اشاره به "ژان پل سارتر" گفت : برای "سارتر"، "دیگری" دوزخ است‌‏, او در زندگی شخصی هم اینگونه بود‌‏, گروه دوستان او در کافه های پاریس موقتی بودند و او از تعمیق روابط آنها احساس خفگی می کرد. اما از طرفی "سارتر" معتقد بود که تلقی ما از خودمان نتیجه نگاه دیگری به ماست . به عبارت دیگر نگاه به خود را از نگاهی که دیگری به ما می کند، اخذ می کنیم.از این رو, "اگزیستانسیالیسم سارتر" در برزخ میان "خود" و "دیگری" شکل می گیرد. "دیگری"، جهنمی است که در عین حال ما را به خود نشان می دهد." سارتر" در دوره متاخر فلسفه اش به مشارکت وقع بیشتری نهاد و بر بی اعتنایی گذشته اش افسوس خورد.
نمازی، "کیرکگور" را فیلسوف فردگرای دیگری دانست که به عنوان پدر اگزیستانسیالیسم جدید در پی روایتی فرد گرایانه از انسان بود و افزود‌‏: مراحل سه گانه یا به تعبیر دقیقی پنج گانه "کیرکگور" یعنی مرحله زیبا شناختی, مرحله طنز، مرحله اخلاقی, مرحله شوخ طبعی و مرحله دینی , مراحلی هستند که گذر از آنها توسط انسان تنها صورت می گیرد. مشابه این مراحل دیگر فرمانروایی, خود فرمانروایی و خدا فروانروایی "پل تیلیش" است که گذار از آنها جمعی است و گزینش یا عبور از هر مرحله اتفاقی است که در جامعه آدمیان می افتد .
دکتر نمازی, عشق "کیرکگور" به "رجینا السن" را نمونه دیگر فردگرایی او دانست و تصریح کرد : "کیرکگور" سر دو راهه عشق و وصال به "رجینا" و انتخاب زندگی الهیاتی , دومی را بر گزید," دیگری" در تصمیم او حذف شد و او تنهایی را بر گزید .
این پژوهشگر فلسفه‌‏, "گابریل مارسل" را نقطه مقابل فرد گرایی حداکثری" سارتر" دانست و گفت‌‏: "مارسل"، فیلسوف مشارکت است. خداوند در نظر او در روابط عمیق انسانی چهره می نمایاند و ایمان نتیجه وفاداری به "دیگری" است , "مارسل" معتقدست که مومن اگر خیانت پیشه کند, در بستر ایمانش سوژه زاری پدید می آورد که ریشه درخت ایمانش را خواهد خشکاند و شخص بی ایمان نیز اگر وفاداری به دیگری داشته باشد، بذر ایمان را در برهوت بی ایمانی‌‏اش می پاشد.وفاداری در نظر "مارسل"، اذعان و التصاق به هستی است.
نمازی، از "بوبر" نیز به عنوان اگزیستانسیالیست دیگری نام برد که حضور "دیگری" در جایگاه " تو‌‏" برایش نشانی از خداوند است . او در هر توایی نشانی از معنا و سامان هستی می دید.
وی با اشاره به "هایدگر" تصریح کرد: وجود حاضر در نظر "هایدگر", با پرگویی مخدوش می شود، از این رو "هایدگر"سیستم تلفنش را قطع کرده بود.امروزه اما با روند کاملا متفاوتی روبروییم , موبایل, اینترنت و دیگر ابزار ارتباطات، آدمی را به طرز منفعلانه ای در دسترس قرار داده است و انسان تسلطی بر حریم خصوصی و خلوتش ندارد. "آبراهام فرلو"، یکی از مولفه های خود شکوفایی آدمی را احساس نیاز شدید به خلوت و تنها ماندن با خود می دانست .این احساس با پیشرفت های عصر ارتباطات به شدت مورد تعرض قرار گرفته است .
نمازی، به تاثیر این مساله به روابط انسانی اشاره کرد و گفت‌‏: یکی از وجوه تراژیک دنیای مدرن , ناتوانی انسان در پدید آوردن پیوندهای عمیق انسانی است. انسانی که از برقراری روابط عمیق و اصیل با دیگری سرخورده شده است، رستگاری را در ایجاد روابط متعدد و سطحی می جوید. یعنی به جای کیفیت در روابط انسانی, کمیت را پی می گیرد , همان اتفاقی که در کافی نت ها هر روز شاهد آنیم، تعداد زیادی با چت کردن و برقراری روابط مجازی و البته بی تعهد با مخاطبی که هویت نا معلوم دارد‌‏, نوستالژی "لیلی و مجنون" شدن را التیام می دهند .
وی افزود : زمانی که آستانه ارضا روانی انسان ها تا حد این ارتباطات سطحی و بی تعهد تقلیل پیدا کند، شاهد گسستگی و سستی غریبی در روابط انسانی خواهیم بود و روابط عمیق انسانی امری نادر و ممتنع می شود. علاوه بر این، روند مجازی شدن روابط عمیق انسانی نیز فرجامی مشابه را به دنبال خواهد داشت.اینکه تصمیم بگیریم روابط زنده و عاطفی ای را که در "حضور" پا گرفته است را به سطح SMS و پیام های اینترنتی تقلیل دهیم و اینکه عشق, نفرت و بیم خود را فقط از این مسیر بتوانیم ابراز کنیم، معنایی جز این ندارد که مفهوم اگزیستانسیالیستی " حضور‌‏" را در رابطه انسانی مخدوش کرده ایم. به عبارت دیگر در این وضعیت رابطه "من - تو" را به رابطه " من - آن"‌‏ بدل کرده ایم.

* مطلب دیگری از دکتر نمازی

کلاهبردرای ۴۱۹

Joseph Raca returned to the UK
جوزف رکا 68 ساله، شهردار سابق نیوهمپتون (انگلستان) که بکار تجارت مشغول بود در اوائل سال 2001 فکسی دریافت کرد که در آن یک نیجریه ای از وی خواسته بود که در ازای انتقال ده ها میلین دلار پول به انگلستان سه قابل توجهی از آنرا به جزف بدهد. حس طمع جوزف بخوبی تحریک شده بود. او به مکاتبه با طرف آفریقایی ادامه داد تا اینکه با هواپیما به ژوهانسبورگ رفت. تنها هنگامیکه چندین مرد غول پیکر سیاه پوست او را ربودند و از همسرش تقاضای 20000 پوند خونبها کردند، فهمید چه رو دستی خورده است.

آنها او را به بیغوله ای برده و حسابی شکنجه اش کردند.همسر نگران او این پول را از طریق واسطه هایی برای ربایندگان فرستاد و از اقبال بلند جوزف هنگامیکه ربایندگان قصد نقد کردن حواله را داشتند توسط پلیس دستگیر شدند. جوزف زنده ماندنش را یک لطف الهی میداند.

موارد مانند ژوزف بسیارند. بسیاری از ما روزانه ایمیلهایی را دریافت میکنیم که پشنهادات اغواگرانه ای نظیر آنچه که جوزف با آن خام شد در آنها ارائه شده است. من بارها چنین ایمیلهایی را که فی المثل از سوی بیوه رهبر در گذشته شورشیان گینه ارسال شده و در آن پیشنهاد شده که در ازای انتقال 50 میلیون دلار پولی که در یک بانک آفریقای جنوبی امانت گذاشته شده و خود او بدلایل امنیتی نمیتواند آنرا انتقال دهد، 10 میلیون دلار حق الزحمه بگیرم وووو دریافت کرده ام. موضوع این ایمیلها اغلب در حول و حوش چنین چیزهایی میگردد.

شگرد کار هم تقریبا یکی است: طرف را طوری وسوسه میکنند که بلند شود و به یک کشور غریب برود و در آنجا او را به گروگان میگیرند.

این نوع کلاه برداری به   419    fraud مشهورند. این نام از ماده قانون جزای 9.1.4 دادگستری نیجریه گرفته شده که در آن به این نوع کلاه برداری که نیجریه ای ها در آن استادند پرداخته است. با افزایش موارد کلاهبرداری از این دست ( تنها در لندن و در عرض سه سال 78000 نامه و ایمیل ، نظیر آنچه که به دست جوزف رسید، دریافت شد بگونه ای که پلیس در یک شعار هشدار دهنده اعلام کرد: به موبایل و ایمیل و فکس اعتماد نکنید ) نهادهایی مانند: National Criminal Intelligence Service (NCIS)  یا اداره ملی اطلاعات جنایی، Internet Fraud Complaint Center یا مرکز رسیدگی به شکایت کلاهبرداری اینترنتی، و سرویس پلیس آفریقای جنوبی کمر همت به مبارزه با این نوع سیاهکاری بستند. پلیس وب http://www.web-police.org  نیز بدقت  موارد این نوع کلاه برداری را تحت نظر دارند.

اما ذهن بشر خلاق و ذهن تبهکاران خلاقتر است. مدتها بود که ایمیلهایی را دریافت میکردم که موضوع آنها برنده شدن در یک قرعه کشی بود. اما هیچوقت اینها را باز نمیکردم. چند روز پیش ، همینجور اتفاقی یکی از اینها را باز کردم.

موسسه ای هلندی اعلام کرده بود که بطور تصادفی در سطح دنیا آدرسهای ایمیل را در قرعه کشی خود شرکت داده و من یکی از چهار برنده خوشبخت هستم که مبلغ هفتصد هزار یورو برنده شده ام. نامه بسیار با نزاکت و زیبا نوشته شده بود. وسوسه شدم و الکی جواب دادم که خوب حالا من باید چکار کنم. یک روز بعد آقای فردریک بنک جواب داد که از پاسخ من بسیار ممنون است و من برنده محترم، شایسته است که یک فرم ضمیمه را پر کنم و پس از امضا کپی اسکن شده آنرا ایمیل کنم. آقای بنک که مدیر مالی شرکت کذایی بود اشاره کرده بودند من میتوانم وکیل بگیرم و صحت جریان را بررسی کنم. راستش دیدم که من آدمی نیستم که بخواهم غازی به این شرکتها پرداخت کنم یا اینکه اصلا بتوانم مسافرت خارج از کشور داشته باشم بنابراین بعد از اینکه فایل را ایمیل کردم. وب سایت شرکت مذکور راهم بررسی کردم. همه چیز ظاهراً درست بود. بعد بذهنم رسید که از سفارت هلند سوال کنم. در گوگل سرچ کردم و اتفاقی برخورد کردم به سایت وزارت خارجه هلند. یک ایمیل زدم و موضوع را شرح دادم . در کمال تعجب روز بعد جواب داده بودند ( نکته: من یک کار مربوط به صدور یک حکم خیلی معمولی با دادگستری داشتم. یک ماهی میشود که حکم را داده اند و بهم گفتند حکم را دست خودت نمیدهیم و با پست ارسال میشود. یک ماه گذشته و هنوز خبری نیست که نیست. مقایسه بفرمائید با نحوه پاسخگویی وزارت خارجه هلند به من که یک خارجی محسوب میشوم) این بخشی از پاسخ وزارت خارجه هلند است:

The ministry is familiar with these e-mails/letters concerning promises of

large sums  of money in exchange for  payment of advance fees, transactions

costs etc. In some cases the recipient is informed that he has won a

lottery. The e-mails/letters also state that the

financial or other transactions have been initiated by companies registered

in the Netherlands or European countries. In all probability, such requests

are fraudulent and are related to a well known financial swindle which is

now so widespread that national and international law enforcement

authorities refer to it as "Nigerian bank fraud", "Nigerian advance fee

fraud" and "419 fraud". Suggestions that a lottery has been won, fall into a

separate category although the method of operation is comparable and the

fraud is perpetrated by the same swindlers.

We advise to ignore such e-mails/letters.

Information on the subject can be found at http://www.419fraud.com

 

 

مختصر اینکه ضمن اشاره به کلاهبرداریهایی که تحت نامهایی مثل کلاهبرداری بانکی نیجریه ای، کلاهبرداری پیش پرداخت نیجریه ای  کلاهبرداری 419 خوانده میشود گفتند که با این نوع نامه ها که از سوی موسسات عمدتا ثبت شده در هلند ارسال میشود و به فرد خبر برنده شدن مقدار انبوهی پول را میدهد آشنا هستند   و اینکه اینها اغلب از فرد میخواهند که برای دریافت جایزه یک کاری را انجام دهد اما در کل یک هدف شیادانه ای در پشت اینها هست. نهایتا پیشنهاد کردند که بهتر است موضوع را فراموش کرده و جدی نگیرم.

 

بهر حال از آنجا که توضیح این مطلب باعث شد مطالب جالبی را در این مورد بخوانم . لازم دیدم که دوستان و هموطنان عزیزم را نیز با این فرمت جدید از کلاه برداری آشنا کنم.

 

وندالیسم فوتبالی!

1.   8 آذز 76 : کشیک بیمارستان بودم. ساعاتی قبل از شروع بازی رفتم بخش مردان.
 چشمم به آ حسین برقی افتاد. پیرمردی که جلوی مغازه الکتریکی دایی ام سیم و کلید و پریز و رادیو شکسته میفروخت. میگم ها آحسین خدا بد نده. میگوید آی آقا پیمان....آی آقا پیمان مایلی کهن بی همه چیز به ای روز انداختتم....
استرس و فشار عصبی باختهای قبلی و بازیهای بد قبلی باعث شده بود که آحسین برقی دچار آنژین صدری بشود. گفتم آخه آحسین تو را چه به فوتبال ؟ مه به حال تو تاثیری دارد؟ ناذاحت میشود و میگوید: دس شما درد نکنه ...آدم باید حب وطن داشته باشه... از مرغ کمتر که نیسیم.
بین مرغ چنی به لانه ش علاقه داره...
در بخش زنان پیرزنی داده است یواشکی برایش یک تلوزیون کوچولو آورده اند. بازی که شروع میشود پرسنل و بیماران همه و همه دور تلوزیونهایی که از اینطرف و آنطرف پیداشده جمع میشوند.
ایران که گل دوم را میزند بیمارستان را صدای فریاد بیمار و پزشک و پرستار بر میدارد.
از من میخواهن که شیرینی بخرم. میروم توی خیابان. دریایی از جمعیت روان است.با شادی مودبانه . کسی جیغ نمیکشد. جا جا جوانها میرقصند. یکی دو تا هم دنبک میزنند. شیشه ای شکسته نمیشود. کسی کتک نمیخورد.

2. ۱۸  خرداد ۸۴ :  با زهم کشیک همان بیمارستان هستم. این را بفال نیک میگیرم و دعا میکنم که آن خاطره دوباره تجدید شود. نیمه اول که تمام میشود شیفت منهم تمام میشود. سریع بخانه برمیگردم و بیننده نیمه دوم میشوم...... گــــــــــــــــــــــــــــــــــل. ما بردیم.. دی دیدی دی دی دیدیر ایرااااااان !
تلوزیون در حال پخش یک ترانه به سبک رپ در وصف پیروزی تیم ملی است. صدای بوق از خیابان میاید. بلند میشویم که برویم و یک چرخی در خیابان بزنیم. سرکوچه مردم زیادی جمع شده اند. در خیابان کسری ماشینها در حال چراغ زدن و بوق زدن حرکت میکنند. دسته هایی از جوانان و بچه ها که ظاهرشان نشان میدهد از محلات پائین شهر آمده اند در حال دویدن هستند و گاه گاه جیغهای وحشتناکی از ته دل میکشند یواشکی چند تایی عکس میگیرم. که با نگاههای عصبی این دسته ها که بی شباهت به gang نیستند مواجه میشوم. تصمیم میگیرم اگر عارض شدند بگویم خبرنگارم. یک کارت نشریه کرمانشاه هم که عباس کشمیری برایم صادر کرده همراهم هست.
میرویم میدان تاجگذاری سابق ، آنجا خبری نیست. خیابان سعدی هم همینطور.
 سر چهار راه شیرخورشید. ماشینهایی پر از جوان بسمت فردسی میروند. دور میدان رفعتیه و ابتدای خیابان فاطمیه یک پلیس جلویم را میگیرد و میگوید اگه بری شیشه ماشینت را  خورد میکنند و ممکن است خودت را هم بزنند. می ایستم. آنور خیابان حسین مسچی را میبینم که جلوی سوپر مارکتش ایستاده. میروم پهلویش.
 خودش از اون عشق فوتبالیهاست اما حالا دارد بد و بیراه به جماعت اراذل و اوباش میدهد. 10 دقیقه بعد ماموره میگوید حالا برو اما مواظب باش. سر سه راه سینما شهر فرنگ راه بسته است . جماعت لجام گسیخته ای با چوب در دست دارند میدوند. ماشینها هم  متراکم پشت هم مانده اند. نزدیک ستاد مهرعلیزاده  هوادارهاش دارند عکسش را پخش میکنند. یکی را هم بزور میچپانند توی ماشینم.
کم بالاتر اوضاع وحشتناک است . دسته هایی از جوانان بین 16 تا 20 ساله میپرند جلو ماشینها و میرقصند. به کسانیکه بوق نزنند فحش خواهر مادر میدهند و با مشت و لگد به ماشینها میزنند. کنار من یک خانم  در حالیکه چند تا زن جوان کنارش هستند میخواهد ماشینش را حرکت بدهد که یکباره عده ای جلوش میریزند و میرقصند و برایش شکلک در میاورند. بعد یک موتور سوار و ترکش که پرچم سه رنگ  ایران را  مثل شنل دور گردنش بسته. میایند کنار پنجره سمت خانم و  می ایستند. یکیشان میگوید: خانم هیچ میدانی چنی قشنگی؟
زن مثل مرده ها رنگش سفید میشود. هیچ نمیگوید. یعنی جای حرف زدن نیست. جوانها دارند از عمق وجود جیغ میکشند. موتوری  به زن میگوید: جان مولا خیلی دلم موخاد یی ماچی ازت بگیرم ....
و بعد جیغ میکشد و میخندد. زن شیشه ها را بالا کشیده ، درها را هم قفل کرده همراهانش مثل بید میلرزند. خبری از پلیس نیست.
خدا میخواهد راه باز میشود. به میدان فردسی میرسم. جمعیت بی اندازه زیاد است. لباسها، گویش و رفتار همه و همه بیانر وندالیسمی  است که دربین جوانان بیکار و عمدتا مهاجر به شهر وجود دارد. گاردهای ضد شورش دربین اینهمه جمعیت انگار که بلعیده شده باشند. بیشتر بفکر حفظ خودشان هستند. دلم برایشان میسوزد.
یاد حرفهای علی ربیعی میافتم که شش،هفت سال پیش در مورد خطر ظهور دسته های تبه کاری در بین جوانان زده بود.
عده ای چوب بدست بسراغ ما میایند. من شیشه را یک کم پائین میکشم و همراهشان فریاد میزنم ایران. و میگویم بیایید یک عکس برای ارسال روی شبکه اینترنت ازتان بندازم. شروع میکنند به رقصیدن وجیغ زدن. بعد یکیشان میگوید چرا نمیخندی...چرا برف پاکنت را روشن نکردی. بعد یک مشت حواله میکند. بعد محکم میزنند رو ماشین و بعد هم چند نفر دیگر اینکار را میکنند. خانومم حسابی وحشت زده شده
 به آرامی ازش میخواهم هیچ حرکتی نکند و اهمیت ندهد والا آتشمان میزنند. الحمدالله پسرم فکر میکند بازی است و گریه نمیکند.
....بهر حال با زحمت از میدان فردوسی جان بدر میکنیم. خیابان کسری پر از آشغال و چوب و شیشه شکسته است. سریع میپیچم توی کوچه و بخانه برمیگردیم. تا پاسی از شب گذشته
صدای جیغ و انفجار میآید.


 

 

بقیه عکسها را اینجا ببینید

دانلود


 دیوان با قدمتی بیش از ۱۰۰۰ سال ، در ترکیه باقلما یا باقلمه خوانده میشود، این ساز نوای دلنشینی داشته و بخصوص  مقامهای موسیقی کردی را که با آن مینوازند بنحوی عجیب شنونده را تحت تاثیر قرار میدهد.
 ساعتی پیش متوجه شدم یک شرکت نرم افزاری ترک نرم افزار باقلما را به بازار عرضه کرده که حدود ۳۹۰ مگابایت حجم و ۷۰ تا ۸۰ دلار هم قیمت دارد ( تصویری از محیط نرم افزار). من هر کار کردم نسخه ترایال یا آزمایشی اش را دانلود کنم نشد و ظاهراْ هم دلیلش این بود که دوستان کرکر روس که در سه سوت فایل کرک هر نرم افزاری را ارائه میکنند ، کرک نسخه آزمایشی را عرضه کرده اند. بهر حال گشتم و گشتم تا یک نسخه کوچک از یک نرم افزار باقلمه دیگر پیدا کردم. خیلی جالب بود ، هرچند مثل اولی حرفه ای و پیشرفته نبود اما کار با اون خالی از لطف نیست. فایل این نرم افزار را به هاست خودم آپلود کردم و لینکش رو پائین صفحه ( سمت چپ) گذاشتم.

::: نمونه ای از قطعه مسیقی نواخته شده با نرم افزار حرفه ای :::

توجه!>>>>>>> الان موفق شدم لینک سالم دانلود VolkoBaglam 1.0.0  رو پیدا کنم. منهی حجم ۳۹۰ مگ هست و با این سرعتی که ما داریم امکان دانلودش هست اما خیلی وقت میبره. از دوستان هر کس اینترنت پر سرعت در دسترسش هست و امکان دانلود داره ، ما رو هم بی نصیب نگذاره. در عوض فایل کرک اون رو تقدیمش میکنم که با اون میتونه محدودیت نسخه نمایشی رو برداره.

سنندج

منظرهسنندج از آبیدر

دیروز رفتم سنندج. بعد از حدود 10 سال. عجب شهر تمیز و نظیفی شده سنندج. چند تا چیز خیلی توجهم را جلب کرد. یکی اینکه تابلو یک NGO را دیدم که گویا موضوع فعالیتش زنان بود. متاسفانه در کرمانشاه ما علیرغم اینکه
سازمانهای غیر دولتی ثبت شده وجود دارد اما من بعنوان یک شهروند هیچ برخورد بصری با آثار و نشانه هایشان ندارم. اما در سنندج گویا این سازمانها بسیار فعال هم هستند.
صلاح دوستی که در هنرستان دخترانه عفت بتدریس مشغول است میگفت که توانسته است از طریق سازمانهای بین المللی کمکهایی را جذب منطقه بکند.
در حالیکه در کرمانشاه اینکار برای من بسیار مشکل است.
 >>>>> راستی هرکدام از دوستان که میتواند داروهای اضافه و تاریخ نگذشته ای را که در منزل دارد برای من بفرستد ممنونش میشوم. این داروها را طی ویزیت بیماران روستایی
با یاد و نام شما عزیزان توزیع میکنم و یقینا این حس که در درمان کودکانی مثل شادی نقش مثبتی ایفا کنید میتواند بسیار خوشایند باشد. انواع آنتی بیوتیک، مسکن ، داروهای معده و وووو جزء اقلام پرمصرف هستند و البته برای مردمی که آه در بساط ندارند تهیه شان مشکل است. هر داروی دست نخورده ای را که در منزل دارید و تاریخش نگذشته است بمن بدهید
تا به بیماران بدهم. شادی هم احتیاج به سرنگ انسولین و انسولین ان پی اچ دارد که البته فعلا ماهانه برایش تهیه میشود.
لباس بچگانه نو و دست دوم  اما تمیز  را هم بدیده منت قبول میکنم. 450 کودک یتیم کرد هم بیشک خشحال و ممنون میشوند.
اینجوری ( که شاید بشود گفت نوعی مدیریت منابع است!) ضمن اینکه هزینه زیادی به دوستان خیر تحمیل نمیشود، مجموعه
گسترده تری از عزیزان میتانند دستی در اینکار بزرگ داشته باشند.
یک لوگو هم درست میکنم که عزیزان بلاگی و سایت دار! در اینکار دخیل شوند.
خلاصه : سنندجی ها! ما هم داریم میآئیم.

.... داشت یادم میرفت. از سنندج میگفتم:
آبیدر زیاد با 10 سال پیش فرق نکرده بود شاید یک مقدار خرابه تر هم شده بود اما نکته مهم اینجا بود که همان اول یک جوان که ورودیه را میگرفت بسیار مودب و متشخصانه برای واردین به پارک
آرزوی اقامت خوش میکرد. توی پارک هم یک عالمه خانواده در کنار هم با صلح و صفا نشسته بودند و کسی هم مزاحم کسی نبود.
البته گفتنش سخت است ولی من توی کرمانشاه از ترس اجامر و اوباش جرأت نمیکنم برم توی یک پارکی و قدم بزنم. همین پارک فردوسی ، خانواده و زن و بچه ای نیست که متعرضش نشوند.
برخرد مغازه دارها هم خیلی خب و مودبانه بود و کلا آدم احساس میکرد شهر یک نزاکت و نجابت خاصی دارد.
یک چیز دیگه هم وجود تعداد زیادی کافی نت و اینترنت پرووایدر بود. که این نشان از اشتیاغ جوانان سنندجی به تکنولوژی میتوانست باشد که البته صریحا بگم در سنندج دوستان با سوادی دارم
که جدا در این زمینه صاحب نظر هستند.
خلاصه توصیه میکنم حتما سری به سنندج بزنید.

شادی


در روستای بناوچ که در کنار رودخانه زمکان واقع شده است، مردی دست در دست دخترش برای ویزیت میایند. مرد میگوید  دختر، که شادی نام دارد خیلی سرش گیج میرود.... دل درد میگیرد وووو ... چند سوال میپرسم. میگوید که : شادی مرض قند دارد. یکه میخورم.  در حالیکه دختر آرام و مغموم به نقطه ای خیره شده است،پدر ادامه میدهد داروهایش را مصرف نمیکند....  
در پاسخ سوالم که آیا در خانواده کس دیگری هم بیمار است یا نه؟ بار دیگر میگوید : خواهرش هم بود که در ۱۷ سالگی مرد بدین ترتیب به شادی ۱۲ ساله اعلام میشود که ۵ سال بیشتر فرصت ندارد.
دخترک  شاگرد ممتاز مدرسه است. پدر کارگرش توان تهیه مواد غذایی مناسب رژیم بیماری اور ندارد.... تازه برای تهیه انسولین و سرنگ هم با مشکل مواجه است.