.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

در شهر

۱. پسرکم التماس میکند که دو نفری برویم بیرون و قدم بزنیم.میخواهد که ببرمش دور میدان فردوسی. عکس ۴ سالگی مرا با پدرم دیده است که در کنار مجسمه وسط میدان فردوسی انداخته‌ایم و حالا همیشه و مخصوصاْ غروب هر جمعه بهانه میدان فردوسی را میگیرد که من سالهاست قید دیدنش را زده‌ام. لباسش رامیپوشانم و دستان کوچکش در دست، راه میافتیم. نزدیک میدان جمعیت است که همه جا را پر کرده. خیابان تاب تحمل جمعیت را ندارد. جاجای پیاده رو جوانانی با آرایشهای عجیب و موهایی سیخ سیخ ...مثل تاج خروس ایستاده اند و با نگاه های گرسنه و دریده‌شان هر هیکلی را واکاوی و بل دستمالی میکنند. بوی دود سیگار، صدای خنده های پلید، نجوای حرفهای رکیک را در گذر از میان پیادگان میبینی، حس میکنی و میشنوی.

ناگهان حرکت توده بزرگی را حس میکنم که بسرعت از جلوی ما میگذرد و بعد هوار زدن فحشی را که : دالگ... ( ترجمه: مادر...).... .

جوان غول پیکری بدنبال کسی میدود و بعد جماعت رهگذر بدون درنگ به قصد کسب لذت ، لذت نظاره یک دعوا و شاید ریختن خون بدنبال او میدوند. و بعد مشت و لگد است که بر سر و رو میخورد و ملت که با چشمانی گرسنه اینبار بر پیکرهایی که زیر ضربات بیرحمانه خورد میشود مینگرند و اینبار علاوه بر گرسنگی ، شادی را نیز میتوان در نگاهشان دید.

آن سو ، چند قدم دور تر، وسط خیابان، یک تویوتای کمری صفر کیلومتر سفید ترمز میکند و چند جوان از آن بیرون میپرند و به معرکه اضافه میشوند و در همین حال یکی دیگر میآید و با لگد و مشت بر ماشین زیبا میزند.

پسرکم اما بهت زده است ، بغلش میکنم و از معرکه بدرش میکنم تا شاهد سبوعیت آدمهای باکلاس نباشد.

۲. ماشین تعلیم رانندگی به آهستگی حرکت میکند دخترکی در حال تعلیم است.

ً اووپس اووپس ...اووپس اووپس ... ً صدای گوش خراش موسیقی کردی سبک تکنو بگوش میرسد. یک پیکان سفید تزئین شده که چهارتا جوان با پشت موهای بلند تویش نشسته اند ، کنار خودروی تعلیم رانندگی قرار میگیرد و در جوارش ، با همان سرعت حرکت میکند و در حالیکه همه سرنشینان نیششان تا بنا گوش باز است و با نگاههای حریص و حرمان زده زل زده اند به دخترک تحت تعلیم و مربی‌اش ، یکیشان سرش را تا نیمه بیرون میآورد و به دخترک متلک میگوید، سوت برایش میکشد، ابراز عشق میکند و وقتی پاسخ مطلوب را دریافت نمیکند همراه با یارانش شروع میکند به فحش خواهر مادر دادن و در نهایت خیلی بزرگواری میکنند که بدون هرگونه حمله فیزیکی و آسیب رسانی دست از سرشان بر میدارند و میروند.

۳.سوار یک ماشین مسافر کش میشوم تا به منزل بروم. راننده و کنار دستیش  با هم هی میخندند و چشمشان مثل رادار هی به اینور و آنور میچرخد و تمامی موجودات ماده را اسکن میکنند و با هم در مورد آنها حرف میزنند : سی که آووه !.. چه کیسیگه ( case) ... بنور آو لا... ( اونور رو نگا). دو تا خانم با کلاس منتظر تاکسی وایستاده اند. راننده سرعت را کم میکند و دوتا بوق سریع برایشان میزند به نشانه پرسیدن مقصد. زنها رویشان را بر میگردانند به نشانه اینکه ماشین نمیخواهند. راننده ۱۰ متر جلوتر میایستد. خانمها از ماشین دور میشوند. رفیق راننده سرش را بیرون میبرد و هوار میکشد: کوررره ؟ ( کجا)...

زنها دور میشوند. یا رو سرش را تو میکشد و فحشی میدهد. راننده هم با حسرت میگوید: تف وه ای شانسه! و بعد در حالیکه با کوورسو امیدی در آئینه به آن دو خانم نگاه میکند، راه میافتد...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
احمد پاکزاد دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 http://aapakzad.blogfa.com

پیمان عزیز
متأسفانه در وبلاگت نه نشانی از ایمیل یافتم نه امکان ارسال نظر خصوصی ...
من فرزند مرحوم دکتر ابراهیم پاکزاد هستم و...

ایمیل من: ippakzad@yahoo.com

نازی دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:41

منم کرمانشاهی هستم...
کرمانشا نیستم. اما دوستش دارم . ولی از آن گریزانم...
به دلایلی مشابه همین پست شما
نه این که ادعا کنم اینجاها خیلی بهتر از اونجاست. فقط اونجا خیلی بیشتر حرص می خورم. مث اینه که از بی ادبی بچه خودت بیشتر حرص بخوری تا بچه همسایه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد